۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

روزگار غریبی است نازنین (به یاد شاملو)

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میپویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبیست نازنین

وعشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبیست نازنین

ودراین بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سرخ بار سرود و شعرفروزان میدارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبیست

آنکه بر در میزند شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میپویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی ست نازنین

نور را درپستوی خانه نهان باید کرد

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

بام بام

بام بام بام

بام بام بام بام بام بام

آنک قصابانند برگذرگاهها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

وتبسم را بر لبها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس مغرور مست

شور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

خدای را درپستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی ست نازنین

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

بیگانه

تا در قفس بال و پر خویش اسیر است
بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

جان اي ساقي

چيست آن در لب شيرين تو؟ جان اي ساقي

بستان جانم و آنم بچشان اي ساقي

باده پيش آر که در پاي تو درخواهم باخت

حاصل کارگه کون و مکان اي ساقي

درد هجران عزيزان به جهان چند کشيم

همه رفتند، خدا را تو بمان اي ساقي

تا سرانجام دل خون شده چون خواهد بود

سرنوشتي ز خط جام بخوان اي ساقي

دور کجدار و مريز است و دلم مي لرزد

چون توان زيست چنين دل نگران اي ساقي

نه دلي ماند و نه ديني ز پي غارت عشق

آه ازين فتنه که برخاست، امان اي ساقي

رستمي بر سر سهراب يلي مي گريد

نوشداروي اميدي برسان اي ساقي

چشم مستت چه طلب مي کند از سايه؟ بگو

به فداي لب شيرين تو جان اي ساقي

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

لمپنیزم

یکی از مسائلی که این وزها خیلی مشهوده و به چشم میاد حضور گروهیه که به سرکوب مردم مشغولند. به غیر از نیروهای نظامی. لباس شخصی ها. جالب اینه که این گروه هم بخشی از جامعه هستند و باید دیده بشوند. و متاسفانه تعدادشون هم علی الخصوص شهرستانها زیاده. یک مطلبی در مورد لمپنیزم خونده بودم که تقریباً تقریباً علمی این مساله را بررسی کرده بود. این مطلب رو بخونین:

از زمان ساخته شدن فیلم جاهل و رقاصه تا زمان ساخته شدن اخراجی ها نزدیک به نیم قرن زمان می گذرد و با وجود آنکه جامعه از چند گذرگاه متفاوت عبور کرده ، گذر گاه هائی چون انقلاب ، دفاع نظامی ، فضای سازندگی ، دوران اصلاحات و زمان اصول گرائی ، و در هر ایستگاه تاریخی از زمان توقف مناسب هم برخور دار بوده اما مشاهده می شود که لمپنیسم همچنان پایدار و استوار حفظ و منتقل شده است.
برای فهم بهتر لمپنیسم و سر ماندگاری آن بویژه در حوزه آثار فرهنگی و خصوصأ در حوزه آثار سینمائی و تلویزیونی ، باید علل تاریخی و دلایل تئوریک آ ن را شناخت و تحلیل کرد.

الف : لمپنیسم به لحاظ تاریخی

واژه لمپنیسم را که بر گرفته از واژه آلمانی Lumpen است اول بار مارکس در تألیفات خود به کار برد . او بر مبنای همین واژه ، اصطلاح لمپن- پرولتاریا Lumpen-Proltaria را ساخت تا وضعیت کارگران ژنده پوش را به تصویر بکشد . پس از مارکس بود که لمپنیسم به یکی از اصطلاحات رایج و صاحب تعریف در علوم سیاسی - اجتماعی تبدیل شد . بطوریکه پس از آن فرهنگ نامه ای در حوزه علوم سیاسی - اجتماعی یافت نمی شود که به نحوی به بررسی تعریف و ماهیت این واژه نپرداخته باشد (1)
در این فرهنگ ها و دانش نامه ها برای واژه لمپن معادل هائی چون : اوباش ، قمارباز ، باج گیر ، الوات ، فاحشه ، خود فروش ، جیب بر ، طفیلی ، ولگرد ، و امثالهم را ذکر کرده اند . با این تعاریف واضح است که که ریشه لمپنیسم به قبل از ظهور اسلام هم باز می گردد . اما شکل گیری لمپنیسم به مثابه یک قشر یا شبه طبقه ، زمانی بود که از یک سو گذار جامعه غیر صنعتی به جامعه صنعتی سرمایه داری ضروری شد بطوریکه این اقشار همراه با حرکت جامعه صنعتی تحول نیافتند و در جا زدند ، و از سوی دیگر جوامع از رشد باز مانده به جای برخورداری از آرایش طبقاتی به آشفتگی طبقاتی دچار شدند و زمینه شکل گیری قشر یا شبه طبقه ای به نام لومپن و خرده فرهنگی به نام لمپنیسم را فراهم کردند .
آشفتگی طبقاتی ، یعنی عدم فهم تمایز میان سرمایه و سود . سرمایه فقط سود یا سود آوری نیست بلکه نمادی از کار و تلاش و مدیریت و نظم طلبی است . هیچ سرمایه ای بدون کار و مدیریت و تیز هوشی به سود تبدیل نمی شود اما نوعی ازسود را می توان یک شبه بصورت باد آورده یا رانتی یا از طریق دلالی بدست آورد . آشفتگی طبقاتی یعنی نابودی علم اقتصاد در پای دلالی و تجارت . آشفتگی طبقاتی یعنی نابودی مدیریت علمی و احیای بنکداری و خرید و فروش فله ای . فقدان نظم و آرایش طبقاتی مولد ظهور افرادی است که فاقد هویت و پایگاه تعریف شده طبقاتی اند . از این رو نه در نظام حقوقی جایگاهی دارند و نه در نظام اخلاقی ، عرفی جامعه مقبول اند .به همین دلیل یا له شده و از میان می روند و یا تبدیل به نیرو های پرخاش گری می شوند که برای زنده ماندن راهی جز مبارزه و شکستن قواعد و چارچوب ها و ساختارهای رایج ندارند . هر چند برخی از آنها به سمت خودکشی نیز کشیده می شوند . نجس ها در هند و لوطی ها در ایران معاصر ، بویژه از زمان ظهور شعبان بی مخ در حوزه سیاست ، از نمونه های بارز لمپن ها هستند . برخی از پژوهشگران ریشه های تاریخی لمپن ها در ایران را به شبکه تشکیلات عیاران نیز پیوند می دهند (2).
لوطی ها و قبل تر از آنها عیاران افرادی بودند که در ابتدا به قصد کمک به بینوایان با صاحبان قدرت در می افتادند و بی آنکه انگیزه سیاسی برای کسب قدرت داشته باشند سعی در حمایت از ضعفا و انتقال بخشی از اموال ثروتمندان و یا غارتگران به مستمندان داشتند . و عمومأ این کار را بدون تظاهر و پنهانی انجام می دادند . اما خود این افراد چهره های شاخص داشتند با لباس و گویش و آرایش و رفتار های زیستی ، معیشتی ، زوج یابی و خانوادگی خاص خود که بتدریج برای آنها نوعی تشخص فرهنگی ایجاد می کرد . بتدریج که ساختار های اجتماعی ، سیاسی و تولیدی تغییر کرد بخشی از لوطی ها و عیاران منزوی شدند و به خاطره ها پیوستند و برای عده ای یاد آور دوران مردانگی و جوانمردی شدند ، و بخش دیگری که ماندند به سیاست کشیده شدند و به ابزار مناسبی برای اجرای پنهانی و غیر مسقیم قدرت های سیاسی تبدیل شدند . در ایران ، ظهور شعبان بی مخ در قبل از انقلاب و ظهور باند های خود سر در بعد از انقلاب ، و در آمریکا ، ظهور کوکتوس کلان ها از نمونه های بارز لمپنیسم معاصر اند .
لمپنیسم حاوی یک تناقض درونی است .از یکسو فاقد هویت طبقاتی و حقوقی مشخص است اما از دیگر سو یک خرده فرهنگ است با ادعا و آرمان های ایدئولوژیک . نه می توان آن را در ژریم حقوقی - سیاسی به حساب آورد و نه می توان آن را نادیده گرفت . لمپنیسم از همین تناقض درونی خود سود جسته و همواره روی دست هر فرهنگی مانده است . به همین دلیل است که هر گاه لمپنیسم در نمود های جاری آن نقد می شود به یکباره خیل عظیمی از افراد جامعه که تحت تاثیر آن هستند واکنش نشان می دهند . برخی در پاسخ به این واکنش های جمعی ، سکوت می کنند و برخی دیگر به تأیید لمپنیسم می پردازند زیرا حوصله در افتادن با جمع را ندارند .
خرده فرهنگ لمپنیسم به این ترتیب و به آرامی همچون خوره ریشه های فرهنگ را پی در پی می خورد و نهایتأ فرهنگی پوک ، مچاله شده و دستمالی شده بر جای می گذارد . یک رمز ماندگاری یا باز تولید لمپنیسم همین است .
خرده فرهنگ لمپنیسم در رژیم گذشته به دو صورت حکومتی و غیر حکومتی فعال بود. لپمن های حکومتی در نوع آشکارآن در هیأت شعبان بی مخ ها فعال بودند و در نوع مخفی آن در تشکیلات ساواک . لمپن های غیر حکومتی نیز در نوع پنهانش در نیروهای ایدئولوژیک اندیش از جمله حزب توده و بعد ها در سازمان مجاهدین خلق ظاهر شدند (3)، و در نوع آشکار آن در پدید ه سینمای جاهلی و کلاه مخملی ( ودر کنار آن درکافه های لاله زاری و فرهنگ موسوم به خال طوری ) .
داستان چگونگی باز تولید هر یک از اجزاء لمپنیسم در بعد از انقلاب خود نیازمند یک پژوهش مفصل است . آنچه اینک مورد بحث است باز تولید لمپنیسم فرهنگی است که در قالب فیلم های سینما ئی و سریال های تلویزیونی بصورتی آرام و تدریجی انجام شده و می شود .
برخی از فیلم سازان خوش ذوق در سالهای قبل از انقلاب توانستند در فرم سینمائی فیلم های خود از تیپ و کاراکتر شبه طبقه لمپن ها استفاده کنند و بی آنکه در صدد ترویج فرهنگ لمپنیسم باشند موفق شدند به نوعی استتیک زیبائی شناسانه در روایت و فرم بصری سینمائی دست یابند مانند کیمیائی در فیلم قیصر . کاری شبیه آنچه جان فورد آمریکائی با لمپنیسم گاو چران ، که عمومأ تک تیرانداز تنهائی بود که از راه دزدی روزگار می گذراند ، کرد ، و اسطوره زیبا و به یاد ماندنی سینمای وسترن را در عالم تصویر خلق و ماندگار کرد بی آنکه کسی جان فورد را مروج فرهنگ گاو چرانی بداند. راه جان فورد در آمریکا بخوبی تداوم یافت اما در ایران ابتکار کیمیائی در قیصر بی رهرو ماند و تقابل زیبای انسان - محیط یا انسان - معنا که دستاویز استتیک قیصر و سینمای ضد قهرمان او ( و وسترن جان فورد ) بود به تقابل لمپنی جاهل- رقاصه تبدیل شد . تقابل لمپنی جاهل- رقاصه در بعد از انقلا ب ، در تلویزیون و سینما به تقابل زوج مونگل و عقب افتاده خواستگار- عروس تبدیل شد و توانست زمینه مساعدی برای باز تولید لمپنیسم فرهنگی فراهم سازد ( 4) .
اگر لمپنیسم قبل از انقلاب ، زیبائی شناسی نهفته در قیصر را به لمپنیسم جاهل و رقاصه تبدیل کرد ، لمپنیسم بعد از انقلاب زیبائی شناسی فیلم های لیلی با من است و مارمولک را به لمپنیسم اخراجی ها تبدیل کرد . (5)
لمپنیسم که در اوایل انقلاب حضوری حاشیه ای داشت اینک از طریق مدیوم سینما و تلویزیون از حاشیه به متن آمده و در حوزه ای فراخ تر از خرده فرهنگ خود فعالیت می کند .

ب: لمپنیسم به لحاظ تئوریک

اگر منشأ اجتماعی و تاریخی ( علـٌی ) لمپنیسم واکنشی است در برابر انسجام سفت و سخت آرایش طبقاتی سرمایه داری ، آرایشی که اگر به درستی و منطقی و نه ایدئولوژیک و آرمانگرایانه ، فهمیده شود می تواند راه را برای شیفت سیستمیک طبقاتی افراد زحمت کش باز کند ، منشا فکری و فرهنگی ( تئوریک ) لمپنیسم داستانی دیگر دارد . داستانی که به نوع دستگاه اعتقادی و شبکه باور آنها مربوط می شود .
شبکه باور لمپنیسم بر انواعی از خطاهای معرفتی استوار است که یا رسمأ منجمداند ونقد ناپذیر ند و یا همواره به کمک عوامل غیر معرفتی از تیررس نقد فرار می کنند .
خطای پایه و آشکار لمپنیسم باور به گزاره " می دانم که می دانم " است . در این نوع باور همواره حق با لمپن است و دیگران که ادعای دانستن دارند و غیر از او می اندیشند بیمار تلقی می شوند . یکی از دلایل ضدیت بیمار گونه با مقوله روشنفکری ( علیرغم ایراداتی که به روشنفکری بویژه روشنفکری ایدئولوژیک و تئولوژیک وارد است ) همین باور غلط است . وبه همین دلیل لمپن ها همواره سربازان خوبی برای جزم گرایان ایدئولوژیک انگار و تئولوژیک اندیش بوده اند . لمپنیسم پست مدرن نیز در واکنش به این باور جزم گرای سنتی ، باور خود را در فرم نسبیت اندیش آن بصورت " می دانم که نمی دانی " به کار می برد تا ضمن دچار شدن به پارادکس شناختی ، هر گونه امکان شناخت و معرفت را از دیگران سلب و حصول آن را قاطعانه امری غیر قطعی ، شخصی ،اختیاری ، تاریخی و مجازی اعلام کند . لمپنیسم در هر دو شکل سنتی و پست مدرن آن ، زمینه های ماندگاری لمپنیسم را همچنان فراخ و زمینه های عقلانیت را که بر باور نقد پذیر " می دانم که نمی دانم " استوار است محدود می کند . اگر لمپنیسم سنتی باور دارد که " حقیقت در جیب من است " ، لمپن پست مدرن بر این باور است که حقیقت و معرفتی وجود ندارد و ما با حقیقت ها ، عقل ها ، معرفت ها و علم ها روبروییم که آلبته آنها هم مجازی اند و تاریخی و نه واقعی و منطقی .
همانطور که آشفتگی طبقاتی رمز ماندگاری لمپن ها در وجه تاریخی و اجتماعی بود ، آشفتگی منطقی ، معنائی ، مفهومی و معرفتی هم رمز ماندگاری لمپنیسم در وجه تئوریک است . بنابراین هویت لمپنیسم در ضدیت با روشنفکری معنا می یابد و بدون ضدیت با روشنفکری ، لمپنیسم هم منطقأ ماندگار نخواهد بود .


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


1- از جمله این آثار برای فهم واژه لمپنیسم در زبان فارسی می توان به این موارد اشاره کرد :

- فرهنگ سیاسی دانش – حبیب اله آموزگار – 1375
- فرهنگ زبا فارسی امروز- غلامحسین صدری افشار و نسرین و نسترن حکمی- 1369
- فرهنگ علوم سیاسی- علی آقا بخشی- 1374
- فرهنگ علوم سیاسی – داریوش آشوری- 1378
- فرهنگ زبان فارسی – غلامرضا انصاف پور-1369
- فرهنگ علوم سیاسی – علی بابائی- 1369

2- نگرشی بر جامعه اسلامی ایران - آن لمپتون
3- منظور از ذکر نام حزب توده و سازمان مجاهدین خلق در زمره نیروهای لمپن ، به معنی یکسان انگاری منشأ طبقاتی آنها با لمپنیسم نیست ، بلکه منظور همسوئی برآیند گرایشات ، خلقیات و اعمال آنها با جریان لمپنسیم است که تحت تاثیر باور های ایدئولوژیک آنها ایجاد شد . بسیاری از افکار و رفتار های سیاسی فعلی در جامعه از جمله فحاشی های سیاسی و بی اعتبار کردن رقبا و مخالفین ، از همان رفتار های ایدئولوژیک این دو گروه کلاسیک سیاسی به ارث رسیده است .
4- تولید آثار سینمائی و تلویزیونی مبتنی بر قطب بندی لمپنی خواستگار- عروس بسیار حیرت انگیز است و آمار آن از ساخت فیلم های لمپنی جاهل- رقاصه ای فراتر رفته است . از تولیدات سینمای عامه پسند ایران گرفته ( کما ، شارلاتان .... دلداده ، دل شکسته ، کلاهی برای باران ، عروس فراری ، عروسی ایرانی ، چارچنگولی ، نصف مال من نصف مال تو ، خواستگار محترم ، ده رقمی ، تیغ زن ، اخراجی ها و... ) تا سریال های مناسبتی تلویزیون ( از لمپنیسم شب دهم تا لمپنیسم اشک ها و لبخند ها ) همراه با لمپنیسم موجود در برنامه های ظنز تلویزیونی و نیز لمپنیسم مجریان عمدتأ رادیوئی و بعضأ تلویزیونی ، تمامأ بیانگر رشد اسف انگیز لمپنیسم و باز تولید آن در ادبیات تصویری و صوتی ایران بعد از انقلاب است.

5- اخراجی ها نماد بارز یک شکست تخصصی در ساخت یک فیلم کمدی و مفرح است .
فراموش نکنیم : کسی که با مسخره کردن خود و اعضای خانواده اش ، همسایه ها را می خنداند ، حکم اخراج خود را از محله صادر کرده است.

اینک فلسفه