۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

جان اي ساقي

چيست آن در لب شيرين تو؟ جان اي ساقي

بستان جانم و آنم بچشان اي ساقي

باده پيش آر که در پاي تو درخواهم باخت

حاصل کارگه کون و مکان اي ساقي

درد هجران عزيزان به جهان چند کشيم

همه رفتند، خدا را تو بمان اي ساقي

تا سرانجام دل خون شده چون خواهد بود

سرنوشتي ز خط جام بخوان اي ساقي

دور کجدار و مريز است و دلم مي لرزد

چون توان زيست چنين دل نگران اي ساقي

نه دلي ماند و نه ديني ز پي غارت عشق

آه ازين فتنه که برخاست، امان اي ساقي

رستمي بر سر سهراب يلي مي گريد

نوشداروي اميدي برسان اي ساقي

چشم مستت چه طلب مي کند از سايه؟ بگو

به فداي لب شيرين تو جان اي ساقي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر