۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

فریب خورندگان



در میان آدم های بی قدرت، آنهایی که خواب نجات جهان را از طریق به دست گرفتن زمام امور و رهاندن آن و (خودشان) از ترس می بینند، خودشان را فریب می دهند. نوع بشر از طریق دست به دست شدن قدرت و افتادن قدرت به دست آدم های بی قدرت سابق نجات نخواهد یافت. زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آنها می افتد، معصومیتشان از بین می رود. ... آنها در وحشت انتقام خواهند زیست.
روح پراگ/ ایوان کلیما/ خشایار دیهیمی

آزاده



هر کسی که از روحش، یکپارچگی درونش دفاع کرده است، و حاضر است هر چیزی را وابگذارد، حتی آزادی جابجایی اش را، و در صورت ضرورت نهایی حتی زندگی اش را نیز به خطر بیندازد، از وحشت نمی شکند و بنابراین دست قدرت هرگز به او نمی رسد. چنین آدمی است که آزاد است، چنین آدمی است که همطراز قدرت است و نه رقیبی در مبارزه برای سلطه بر یک کشور، سلطه بر آدم ها و چیزها، بلکه موجود زنده ای است یاد آور پیش پا افتادگی و گذرا بودن هر آن چیزی که قدرت مدافع و نماینده ی آن است.
روح پراگ/ ایوان کلیما/ خشایار دیهیمی

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

این روزها



1- بیست و پنجم خرداد، میدان ونک. طبق پیش بینی میدان مملو است انواع و اقسام مامورین با لباسها، چهره ها و رفتارهای متفاوت. همین که این منظره را میبینی هول و هراس و همچنین حس اسارت به تو دست می دهد. از همه شان متنفر می شوی. آرزو میکنی قدرتی، سلاحی یا وردی داشتی تا از هستی محوشان کنی. همچنین می توانی در چهره بعضی شان ببینی که به هیچت حساب نمی کنند و تو، شمایل تو، شخصیت و مرام تو را به سخره می گیرند که البته بنا به منطقی که برای خود دارند.
2- گذشته از احساسات رد و بدل شده در این آوردگاه پر هول و هراس، من اما از نفرتی میترسم که در دل دو گروه ریشه می دواند. می دانم برای حکومت آزادی فردی، حقوق فردی و شهروندی اهمیت ندارد اما آیا هیچ اندیشیده اند که با این نفرتی که می کارند فردا فاجعه درو می کنند.
3- از زمانی که به یاد دارم همواره از هر قومیتی به نوعی یاد می شده. در دوران کودکی ما مصادف با دوران جنگ، گروهی از جنگ زدگان کرد در قسمتی از شهر با وضع اسفباری زندگی می کردند. از همان هنگام کودکان را از معاشرت با آنها می ترساندند که خطرناکند. که غریبه اند و ... از این داستان که بگذری عرب های کشورت نوعی دیگر، ترک ها، لرها، شمالی ها و انبوه محتویات هزل ذهن ما. و امروز دسته بندی های جدید. مرفه بی درد و مستضعف پردرد و خطرناک تر از همه سبز و غیر سبز. بسیجی و دانشگاهی. خودی و غیر خودی.البته این بار با چاشنی نفرتی فزاینده و رو به رشد. بترسیم از این همه نفرتی که در دلها کاشته می شود. نفرتی که فردا جز میدانی جنگ برای کشور به ارمغان نخواهد آورد. میدانی که قربانیش نه یک گروه و دسته و حزب که انسانیت و اخلاق است.
4- بعد از این فکرها که اغلب در کوه نوردی های آخر هفته به ذهنم می رسد یاد فاجعه بوسنی افتادم. جایی که تفرقه ریشه دار بین قومیت ها و نژادها سر باز کرد و شد آنکه همسایه، گلوی همسایه اش را درید و ناموسش را به تاراج برد. بهتر است از زبان خودشان بخوانیم:
" کشور من تصویر یه سرباز جوونی رو داره که برای اولین بار آدم کشته. کنار مردی که گردن اش رو بریده و هنوز داره جون میده بالا میاره"
کشور من شبیه مادریه که این نامه رو براش فرستادند: پسرت رو کشتیم. اگه میخوای برات جسدش رو بفرستیم تا خاک کنی ، برامون سه هزار دلار جور کن
کشور من یه پناهنده پیر مسلمون دم مرگه که وارد یه روستای یونانی اورتودوکس میشه. قبل از این که بمیره مختصر به روستایی ها توضیح میده چجوری یه مسلمون رو دفن می کنند
یا تصویر کشور من این جمله است که میگن کلاه آبی های هلندی روی دیوار نوشتن: دختره بی دندون و سیبیلوئه و بوی گه میده؟ پس حتماً بوسنیاییه"


پس نوشت: نقل قول ها از " پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی" / ماتئی ویسنی یک/ تینوش نظم جو

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

فضای عمومی



در این کشور همه احساس می کنند که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر می کنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند
ایوان کلیما/ روح پراگ/ خشایار دیهیمی

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

نقد، توهین و اخلاق نقش بر آب ایرانی

1- تمام کسانی که گذری هر چند اندک در جهان مجازی دارند، از برخورد دو شخصیت سینمایی نام آشنای این سرزمین- فریبرز عرب نیا و حامد بهداد- مطلع هستند. با یک جستجوی ساده در گوگل به راحتی میتوانید حجم عمده ای از مطالب در این مورد را بیابید. اینکه این اتفاق اینقدر در جامعه مجازی ایران پر مخاطب می شود خود مساله ای است قابل تامل که فعلاً بحث این مقال نیست.

2- قصه از این قرار است که فریبرز عرب نیا در برنامه هفت حاضر می شود و سعی دارد سیاست های فرهنگی حاکم بر سینمای ایران را نقد کند. از هر دری سخن می گوید از جمله در مورد بازیگران جوان امروز سینما. در بخشی از صحبت هایش چنین عرضه می دارد: " مارلون براندو الآن تبدیل شده به یه کسی که ما می تونیم پشتش خودمونو قایم بکنیم و شبیه یک بازیگر مجنون بریم سر صحنه، هیچ کدوم از رفتارامون نه بر اساس انسانیت نه بر اساس اصول حرفه ای نه بر اساس توجه به سرنوشت مردم، هیچ... هیچ... فقط بر اساس شیفتگی خودم انجام بشه و اسم خودم رو هم بذارم شبیه مارلون براندو. عیب نداره بذارین. نتیجه چی می شه؟ نتیجه این می شه که کسی که می خواد بیاد بازیگر بشه نمی خواد بازیگر شوریده ای باشد که روح جست و جوگرش به دنبال رهایی، خلوص و از طریق اون حقیقت جویی است؛ فقط می خواد اسمی باشه که همه به زبون بیارن، عکسی باشه که همه جا هست" . این سخن بر مذاق حامد بهداد خوش نمی آید و در جواب نامه ای گزنده و سرگشاده منتشر می کند. همچنین در شیراز در جمع دانشجویان این بار به صورت شفاهی تکمله ای بر نامه اش می افزاید بدین قرار که " من می‌توانستم هیچی نگویم. و حتی ظاهرا عصبانیتی را نشان ندهم. به من توهین شد. راستش مگر من کی‌ام؟ من نقاب اجتماعی‌ام را قبول ندارم. من قبول ندارم یک بازیگرم. من قبول ندارم یک سوپراستارم. من قبول دارم یک آدمم. همین. به خدا دروغ نمی‌گویم. یک شهروندم. ساده دارم قدم می‌زنم. بین مردم و زندگی می‌کنم. اگر در زندگی تون یک آقایی، یک خانمی، یک بابایی، یک پیری، جوونی به شما توهین کرد و شما در صدد دفاع از خودتون برنیاید، دفعه دوم سیلی می‌زند تو صورتتون. همونجا باید از خودتون دفعه اول دفاع کنید. چون آن چیزی که در وجود شما است، روح معصومه، روح کودکانه شماست. هیچ کس حق ندارد به آن یک نفر دیگر توهین کند. نقد اگر نباشد نابود می‌شویم. بسیار چیز سازنده اییه. اما توهین یعنی چی؟ تحت هیچ شرایطی توهین را نپذیرید"

3- در مقابل این جدل مواضع متفاوتی از بین مخاطبان اتخاذ شد. عده ای سخنان عرب نیا را درست دانسته و نامه بهداد را سراسر توهین قلمداد کردند و عده ای برعکس سخنان عرب نیا را رد کرده و نامه ی بهداد را ستوده اند. به گمان نگارنده هر دو موضع اشتباه و دارای نقایص منطقی و عقلانی بود. اخلاق بماند پیشکش!

4- آنچه در سخنان بهداد جلوه ای اساسی دارد و موضوع این نوشتار را نیز تشکیل می دهد تفاوت بین نقد و توهین است و چگونگی بر خورد با آنها. بر اساس لغت نامه ی دهخدا، توهین عبارتست از سست کردن، خوار ، حقیر و سبک شمردن। آنچه از این معنا بر می آید نیت و هدف گوینده از گفتن کلماتی است که ممکن است درست نیز باشد। مثل آنکه شما یک نقص مادرزادی را در کسی به منظور تحقیر وی با لحنی خاص یادآوری کنید। در این حالت شما خلاف واقع سخن نگفته اید بلکه نیت درستی در پس گفتارتان نبوده است و همین عمل شما را در زمره توهین قرار می دهد. اما داستان نقد دیگرگون است. بر اساس لغت نامه ی دهخدا، انتقاد به معنای سره کردن است. گندم را از کاه و خوب را از بد جداکردن است و در وادی هنر، عبارت است از سنجش اثری هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده. یعنی نقاد باید به قصد جدا کردن سره از ناسره و با داشتن معیاری درست دست به انتقاد بزند. شخص مورد انتقاد نیز باید بر اساس همان معیار مشترک خود را بسنجد. در صورت صحت ادعا سعی در اصلاح خویش و اثرش بنماید و در صورت عدم قبول آن منتقد را متوجه اشتباهاتش بنماید.

5- آنچه در این جدل رخ داد توهینی دوطرفه بود. عرب نیا اتهاماتی به شخصی وارد کرد بسیار کلی و مبهم. او طبق کدام معیار تثبیت شده تشخیص داده است که رفتار شبیه مارلون براندو بر اساس انسانیت، اصول حرفه ای و سرنوشت مردم نیست. بهداد نیز در پاسخ به جای آنکه از عرب نیا درخواست برهان بر این مدعا نماید خود تیغ دیگری در میدان توهین برکشیده و از اتفاقاتی یاد کرده که فقط گویا خودش و شخص مخاطبش میدانستند (سر صحنه فیلم جرم). او می توانست اولاً جایگاه عرب نیا را به عنوان منتقد به چالش بکشد و ثانیاً از او در باب هر کدام از اتهاماتش شاهد و گواه بخواهد تا هم اصالت گوینده و حرف هایش را بسنجد و هم آنکه از خود در این حوزه ها دفاع نماید.

داستان جایگاه نقد و اهانت در این سرزمین دیرزمانی است لاینحل مانده و با وضع پیش رو گمان نمی رود روزنه ی امیدی به حل آن پیدا گردد।

پی نوشت: در باب عنوان مطلب اولین چیزی که بعد از پیگیری این داستان به ذهنم رسید عبارت نقش بر آب بود که حافظ و به تبعیت از او ابتهاج به زیبایی (البته در حوزه های به غایت متفاوت) استفاده کرده اند که کنایه ای است از بی ثباتی

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

تعصب

هیچ اندیشه ای در دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید نجات در جهان این دوران تساهل و تسامح است [اما] تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شده اند آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریف ترین اهداف باشد، روا و جایز نیست

روح پراگ/ ایوان کلیما/ خشایار دیهیمی

خیر وشر

... زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالباً این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می کنند، بلکه صرفاً نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می کنند
روح پراگ/ ایوان کلیما/ خشایار دیهیمی

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هر سال ... خرداد

ارغوان!
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان، پنجه خونین زمین!
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند