۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

بعضی چیزها

بعضی چیزهاست
که نمی شود کاری کرد
از هر طرف نگاهش کنید
گرگ، گرگ است
کبک کبک.
لب خوانی های قزل آلای من- محمد شمس لنگرودی

کلاه بوقی

ای عشق
اگر تو نبودی
کلاه بوقی بچه ها بود روز و شب
که زندگی سرمان می گذاشت
لب خوانی های قزل آلای من- محمد شمس لنگرودی

کاش

" کاش می توانستم
صفحه ی هفتاد را ببینم"
دختر- واژه ی بیست ساله ای نجوا کرد
وقتی که ورق بر می گشت.
لب خوانی های قزل آلای من- محمد شمس لنگرودی

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

سگان هار

یخ بسته سنگ و دست و صدا نیز
در کوچه های حادثه یارا
بن بست ظلمت است، وزان سوی
بنگر سگان هار رها را
محمد رضا شفیعی کدکنی

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

کاه

که را یارای آن است که
پیراهن پشمی بپوشد
که در آستین پر کاهی از زمستان گذشته
مانده باشد
و با ترس به یاد آورد که:
این کاه، برگی از علف های "هایدن پارک" است
در آن روز که بر آشیانه دست گشادیم
و با هم بودیم؟
این کاهی است که کمر فراموشی را شکسته است.
در بند کردن رنگین کمان- غاده السمان- عبد الحسین فرزاد

رویا

و رویا باید که همواره در دور دست باشد
همچون بارش برف بر فراز بلندی ها
تا واقعیت چرکین روزانه
آن را پی مال نکند
در بند کردن رنگین کمان-غاده السمان- عبدالحسین فرزاد

لحظه

یگانه هنر این است
که در گرفتار کردن "لحظه ی گریز پا"
از عهده برآیی
بی آنکه "لحظه" را بکشی
یا با مرگش بمیری
در بند کردن رنگین کمان- غاده السمان- عبدالحسین فرزاد

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

سوگواران خموش

سوگواران خموش
سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
شفیعی کدکنی

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

برهنه

برهنه
بگو برهنه خاکم کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم-
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم
احمد شاملو

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

آزادی

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
-آزادی!

احمد شاملو