صندلی جلو تاکسی نشسته ام। بدون روگرداندن می توانم حدس بزنم پسر و دختر جوان روی صندلی عقب در چه حالی هستند راننده هم پسرک جوانی است که موسیقی تند ترکی گذاشته و گهگاهی زمزمه میکند। بسیار بد رانندگی می کند و هرازگاهی از طریق آینه دختر و پسر صندلی عقب را دید می زند و با خودش ور می رود। شخص دیگری سوار می شود و بعد از دویست متر گویی چیزی را فراموش کرده باشد از راننده می خواهد اورا پیاده کند। از روی بی میلی یک دوهزارتومانی از جیبش در می آورد و به گونه ای به راننده می دهد که راننده بی خیال شود و حساب نکند।از این جا به بعد نقل قول مستقیم می کنم:
مسافر: ببخشید داداش، شرمنده اصلاً یادم رفت ... معطلت کردم .... پول خرد هم که ندارم .... بفرماراننده: نه داداشم، این حرفا چیه وظیفمونه ... [با کلی جستجو سر آخر هزار و پانصد تومان بر می گرداند و به سرعت حرکت می کند]مسافر: داداش ... هوی عمو ... عوضی ... یابو ....... [وصدایش شنیده نمی شود]
راننده: [دستش به ...]برو بابا ... مردک ... [ و آهنگ را زمزمه می کند و عقب را دید می زند و ...]
و این است وضعیت امروز اخلاق جامعه ی ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر