ارغوان!
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان، پنجه خونین زمین!
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان، پنجه خونین زمین!
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر