این تاسیسات آپارتمان های قدیمی تهران هم خودش
مساله ای است گه گاه " در مرز ناممکن" همان گونه که شاملو در مورد آدمی
می گوید. از چهارشنبه مانند خوره ذهنم را می کاود این سینک ظرفشویی و در حد تفکر
در باب خلقت، انرژی می برد. این که راهی هست آیا؟ باید دیوار آشپزخانه را بشکافی و
بعدش کارهای بنایی و من کارمند که تنها جنازه ام به خانه می رسد و آپارتمان کوچک و
.... تا این که دیروز عصر مصمم رفتم، دست یک لوله کش محترم را گرفتم و بر سر مریض
محتضرم آوردم. با هم فکری و هم کاری هم نجات اش دادیم. خیلی راحت تر از چیزی که
فکر می کردم. اگرچه همه چیز بهم ریخته و نامنظم بود. عملاً آشپزخانه ی کوچک من
میدان جنگی بود منهدم، ولی تمام شد. این مساله غامض فلسفی-لوله ای حل گردید. خودم
را مرور می کنم از سه ماهی که به این آپارتمان جدید نقل مکان کرده ام و این مشکل را
از همان روزاول داشته ام و هر بارنادیده اش و حداکثر یک راه حل موقتی و بار فکرش که تا دیروز بر گرده
ام سنگینی می کرد. را ستی از اضطراب و فکر آن روزها تا خستگی توام با آرامش امشب
چه راهی طی شد؟ تنها عمل. آدونیس گفته است " آن چه هنوز بر زبان نیاورده ای
تو را در حصار خویش کشانده" و من فکر می کنم آنچه انجام اش نداده ایم خسته
مان می کند، انرژی مان را می گیرد از تاسیسات فشل یک آپارتمان قدیمی تا ... بوسه
ای که لبانت تشنه اش هستند، "دوست ات دارم" ای که به کسی بدهکاری و
اغوشی که انتظارت را می کشد. گاهی لازم است نیندیشی. فتیله ی ذهن ات را پایین بکشی.
تنها اراده باشی و عمل و رها شوی از حصار تنگ اندیشه.
:)
پاسخحذف